در آ ساقی دگر باره ...
سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ق.ظ
هدیه ام را از جلد در می آورم، درون کامپیوتر می گذارم . غزل شمس است که می خواند . صلا یا ایها العشاق ، کان مهرو نگار آمد
میان بندید عشرت را که یار اندر کنار آمد ... قیامت در قیامت در قیامت است، چو او باشد قرار جان چرا حان بی قرار آمد. چو کار جان به جان آمد ندای الامان امد، که لشکر های عشق او به دروازه حساب امد. که هر کز عشق برگردد به اخر شرمسار امد. قشنگ است. هدیه رنگ و بو دارد، جان دارد و حرف می زند، جان می بخشد. بهترین هدیه است .. عزیز است مولانا، عزیز تر است، هدیه دهنده ام .
- ۹۴/۰۵/۰۶