افراز ِ رود

از دره ، گویی که رها هستی

افراز ِ رود

از دره ، گویی که رها هستی

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


یه نقطه شدم ... 


چقدر فاصله با دریا دارم ... 






شب که می شه تو کوچه ی غم، 

اشک من می شه ستاره ... 

جبر ِ جغرافیایی، جنسی، تاریخی، و همه چی ... چیه زندگیه ادم دست خودشه بجز اینکه انتخاب کنه چقد باید واسه هر موضوع گریه کنه ... 

من دلم گرفته خدا جونم ... 

یه چیزی بفرست روی زمین، که از جنس زمین نباشه... 

فک کنم این حد از دل گرفتگی از جنس زمین نباشه ... میشه دلمو خوش کنم ؟ 


مامان اومد تو اتاقم اون شب که خابش پریده بود، دید دارم شدید گریه می کنم... نگران شد یهو، می خاستم بگم مامان عادیه ... من چنددددد وقته این طوریم ... باید بالانس باشه بین وجوه مختلف ادم بلخره... یه چهره ی شاد نباید گاهی غم هاشو بریزه بیرون ؟ 



من تو رو شکر می کنم... این که ادم واسه چیزی بجنگه جزو موهبات توعه ... این که ادم چیزهایی برای جنگیدن داشته باشه، و در مقابل، چیزهایی برای از دست دادن، نعمته ... شکرت ... برای من قطره قطره ی این اشک لذت بخشه ... 


ولی این همه دل تنگی هم جالبه ها... یهو اوار می شه روی سر ادم! انگار تمام طول روز ادم سعی می کنه انکارش کنه، اما شب اونقدر لخت و ساکت و رُکه ، که هیچ رازی توش پنهان نمی مونه ... هر غمی هم که باشه سر باز می کنه و می زنه بیرون...