جانب عشق عزیز است ...:)
مثل ِ یک پروانه ی سنجاق شده به کاغذ، تن ِ نحیفم عجیب به زندگی الحاق شده است... برعکس ِ عرفای بزرگ، بر عکس حضرت که می گوید آرزوهای دور نداشته سبک تر است، ذهنم پر از آرزو و اتصال ِ به جهان است. با تمام احترام به مولانا، طرف ِ سهراب را می گیرم ، طرف ِ یک عشق ِ دیوانه وار به زیستن. که باعث می شود تمام رخوت ِ خاکستری ِروزمرگی و حجم ِ نا تمام ِ چیز های بد را چشم بپوشم و وصل باشم با بال هایی سنجاق شده. عشق مرا متصل نگاه می دارد، عشق به خانواده و آدم ها، عشق ِ به محبت کردن و عشق ورزیدن.
احساس می کنم این حس ِ دیوانه وار ِ دوست داشتن ِ آدم ها، کار دستم می دهد، شکننده ام می کند، در کنار ِ بزرگ کردنم. احساس می کنم هیچ گاه این قدر شاکرانه و قدر شناسانه به پدر و مادرم نگریسته ام که این روزها، سرم را که روی قلبشان می گذارم، صدای تپیدن می دهند، صدای تپیدن می دهد نبض ِ زندگی. با کدام زبان تو را شکر بگویم ای منشا لا یزال ِ همه ی عشق ها و همه ی تپیدن ها و همه ی زندگی ها ؟
- ۹۴/۰۷/۱۲