- ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۵
- ۰ نظر
کمر بستم به عشق اندر ، به امید قبای تو ...
ماه رمضان، دوگانه ی معنویت و مادیت است. گاه ، معنوی ست، اما افسوس، که این روزها اکثر حال من، مادیت محض است...
آخر مشغول نشدن به خوردن و آشامیدن، و زجر ِ مضاعف ِ 17 ساعته دادن به بدن، خود نوعی درگیر شدن ِ مداوم با خورد و خوراک است.
انگار که بدن هر لحظه منتظر خوردن است، و این چه قدر ماه رمضان را کوچک می کند.
بزرگی ِ رمضان، همان مبارزه با خود است که ای کاش رنگ نبازد... همان مردن از تشنگی ُ نخوردن. همان ندیدن ِ هر فیلم ، همان نگفتن ِ هر حرف ...
خداوندا ، مرا روزه دار کن . .. هنوز نشده ام. هنوز در لابه لای دلمشغولی گرسنگی، صبح شب می کنم با خواب! خواب... فراموشم می شود که خواب، از همان مصادیق ِ نفس است. که نباید خورد، خوابید و سخن گفت...
خدایا. عرش بلندت زیادی خلوت نیست؟ کسی هست که از آنجاها عبور کند این روزها؟ کسی بالا می رسد؟
من از دست غمت عزیزم ، چه مشکل ببرم جان ...
من غم خوردن دوست می دارم... احساس می کنم هر اندوهی را می توانم در سیوی تو ریختن. شکل ِ تو بخشیدن...
و عجیب که در شادی این ویژگی نیست. شادمانی نوعی غرور دارد، نوعی میندیشیدن. تو در شادی ها کمتر در من فرو میریزی...
هرچند، برخی لحظه ها می فهمم ، که چه عظیمند... بخدا که می فهمم. سرم را روی دست های رگ رگ شده ی مادرم می گذارم، دست هایش روی صورتم نوازش می دهند، قربان صدقه ام می رود، دوستش می دارم، بوسه می زنم بر تمام تارو پود دست و پایش...
از ته ته دلم، حتا در نا معنوی ترین لحظه هایم، عظم لحظه را می فهمم. یک خدا را شکر از ته قلبم می ریزد روی گونه ام..
یا پدرم ... بغلش می کنم و می فشارمش... خدایا شکر ، شکر ، شکر ...
نعمت های مجسمت را شکر .
تمام ِ خوبی ها را دوست می دارم.
تو را دوست می دارم..
دوست داشتن را دوست می دارم...
انگار جهان متحد است،
زبان همه چیز واحد است
دوست داشتن .