افراز ِ رود

از دره ، گویی که رها هستی

افراز ِ رود

از دره ، گویی که رها هستی

بی گانگی ها

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ب.ظ

دلم می خواهد کلمه های درونم را روی کاغذ بریزم. به لطف بلاگفا، به یاری استاد ملکیان و به چرخش ِ روزگار، کلمه ها کتاب شده اند و کتاب ها انبار شده اند و خاک گرفته اند، آنقدر که نویسنده ، نمی شناسدشان. گاهی به آدم های دور و برم نگاه می کنم، بعضی ها را حس می کنم خدا وند غرق رحمت کرده است. بعضی ها حس می کنم قدر داشته هایشان را نمی دانند، بعضی ها دچار اخم ِ خفیف ِ خفیف ِ شیرین خدا شده اند. خدایا به من اخم نکن! اخم ِ تو شیرین است اما عتاب را به دوش کشیدن، سخت ترین کار عالم است... وای از این عتاب... از عتاب سنگین تر نمی دانم. خدایا کوله بار ِ مرا از آنچه جنس ِ تو دارد پر کن، ستار لعیوب ِ منی ... دامان ِ تر مرا بر آفتاب میفکن، هر چند، بیفکنی هم، آن عزتی که از تو نیاید و با غیر تو رفتنی باشد، نمی خواهم. ببر َ ش. حتا اگر این قدر جان ِ پاره ی کوچکم را بسته کرده باشد. بگیر و بکش و ببر و قدری جانم را مهلت نفس کشیدن ده. 

قربان ِ تو شوم که رنج ات هم لطیف است، می میراند ها، اما تویش زندگی ست. قربان ِ تو نگارنده و نگار ... "فدای ِ تو" این روزها واژه ی پر استفاده ای ست، اما نباید استفاده شود، فقط باید وقتی پای جان و جهان آذمی در میان است، ادم خودش را فدا کند... فدای تو خدای من. دلم سخت می خواهد و می پسندد و رضایت دارد که فدای تو شود. دوست دارد که با خلق اللهت خودش را خفه کند و فدا شود و فنا شود. دوست دارد که هیچ چیز برای خودش نخواهد، برای همه ی رنج برندگان بخواهد و این راه رهایی از رنج اوست. اما چه کند که سخت، کوچک است و آرزوهایش در تنگ کوچکش جای نمی گیرند. تو دست های لغزانش را بگیر خدای من ... تو بگیر...

  • پونه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی