افراز ِ رود

از دره ، گویی که رها هستی

افراز ِ رود

از دره ، گویی که رها هستی

وای از این عتاب ...

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۰ ق.ظ

اگر کسی یک دانه اشتباه بکند در زندگانی اش، و با همان یک دانه انگشت نما شود، و بازیچه ی کودکان کوی شود، و عزت نفس نماند برایش، و غرور نماند برایش ، و هی همه جا یاد آن خاطره اش که می افتد، انگار یاد دهانه های آتش دوزخ افتاده باشد، انگار که تمام ِ شخصیت و داشته هایش به یکباره پودر شده باشد انگار که ریخته باشد، تهی شده باشد، لخت شده باشد، کجا برود؟ چهکار کند ؟ نه برای باز گرداندن ِ آب ِ روی رفته ... که لا اقل، برای آرامش خاطر خویش ... 

آخ ...اگر بدانی گاهی تنفس چقدر دشوار می شود، مغرور بودن دشوار تر، سر بالا گرفتن، از آن هم. جرمم آنقدر ها سنگین نبود، که مجازات روی دوشم امانم را بریده است... مرا رها نمی کند، مرا رها نمی کند . مرا رها نمی کند ... 

و این رنج ، اوج ِ وابستگی ِ تصویر من از من را، به تصور دیگران از من می نمایاند. چه کوچک است. اوج ِ بستگی به حرف های اغیار را. هنوز از خاطره ام شسته نشده است، تاسف ها و عتاب های هزاران انسانی که چهره هایشان را هرگز ندیده بودم، و نخواهم دید. آنها که نمی شناسمشان، اما غم روزها و شب هایم شده اند ... 




  • پونه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی